اینجا خونه بابابزرگشه
روز دوم عید بود و خوشحال و با لبخندی زیبا راه رفتن خود را در حیاط بابابزرگش آغاز کرد و شادی می کرد از این که می تونه راه بره البته با کفش صدادار که خود کفش هم اونو به راه رفتن بیشتر وا می داشت چون می خواست صداش بیشتر حس کند و لذت ببره و شاید هم عیدی گرفته بود خوشحال بود !!!!!!!!!! ...
نویسنده :
محمدرضا حسن زاده
11:45